در این قسمت از مجموعه «ماجراهای سارا و بهار» یاد میگیریم چگونه یک دوست خوب پیدا کنیم. قصهای کوتاه و ساده برای آموزش دوستی به کودکان ۷ تا ۹ سال که والدین هم میتوانند با آن تمرین کنند.
این داستان نشان میدهد چگونه یک دوست خوب پیدا کنیم؟— با مهربانی و علاقهمندیهای مشترک.
یک روز صبح؛ سارا کوچولو لباس سفید کاراته اش رو پوشید، کمربندش رو سفت کرد و رفت کلاس کاراته برای تمرین؛ سارا خیلی هیجان زده بود چون فقط یک هفته بود که میرفت کلاس کاراته و هنوز کلی چیزهای باحال میتونست یاد بگیره سارا خیلی دختر مهربونی بود؛ همیشه به مادرش کمک میکرد و درسهاش عالی بود فقط یه کوچولو خجالتی بود و همین باعث میشد سارا یه کوچولو تنها بمونه.
سارا به کلاس کاراته اش رسید؛ بچه ها رو دید که باهم صحبت میکنند و تمرین میکنند، با خودش گفت: ای کاش یکی بود که باهاش تمرین کنم؛ ولی آخه با کی حرف بزنم؟ سارا غرق افکار خودش بود که نگاهش خورد به بهار؛ یه دختر پر انرژی که با اکثر بچه ها صمیمی و مهربون برخورد می کرد، سارا خیلی دلش میخواست با بهار دوست بشه اما نمیتونست چطوری باید به بهار پیشنهاد دوستی بده؛ حتی از اینکه جلو بره و با بهار صحبت کنه خجالت میکشید.

اون روز مربی کاراته بچه ها رو دور هم جمع کرد و گفت: بچه ها امروز قراره همه ی شما باهم مسابقه بدید. بعد رو کرد به بهار و سارا و گفت: شما قراره امروز باهم دیگه مسابقه بدید. بهار به سارا لبخند زد ولی سارا دلش هوری ریخت و یه کوچولو ترسید مسابقه بین سارا و بهار شروع شد. سارا یکی دوبار سعی کرد فن هایی که از مربی یاد گرفته بود رو انجام بده؛ مربی بخاطر تلاش های سارا تشویقش میکرد، ولی بهار یه کم سریع تر بود و با چند تا حرکت قشنگ سارا رو زمین زد و مسابقه رو برد. بقیه بچه ها سارا و بهار رو تشویق کردند اما سارا بخاطر باختش یه کم دلگیر بود.
بهار با مهربونی به سمت سارا رفت؛ سارا رو از رو زمین بلند کرد و بهش خسته نباشید گفت.

سارا و بهار بعد از مسابقه هر دو به سمت رختکن رفتند تا لباس هاشون رو عوض کنند. داخل رختکن بهار رو کرد و به سارا و گفت: راستی تو یکی از ضربه ها خیلی خوب دفاع کردی؛ چطوری انقدر سریع چرخیدی؟
سارا وقتی دید بهار باهاش شروع به صحبت کرده چشماش از خوشحالی برق زد و با هیجان جواب داد:
جدی؟آخه تو خونه این حرکت رو خیلی تمرین کردم. راستی اون ضربه آخرت خیلی قشنگ بود، چطوری زدی؟

و بهار با آب و تاب و هیجان شروع به توصیف اون ضربه کرد. اون روز سارا و بهار کلی باهم صحبت کردند. به جز کاراته؛، از خوراکی های خوشمزه ای که که دوست داشتند به هم گفتند. آخرش سارا به بهار گفت:
راستی میشه فردا هم باهم تمرین کنیم؟
بهار جواب داد: آره حتمااا. خیلی خوشحال میشم باهم تمرین کنیم
حالا سارا و بهار با هم دوست شده بودند، سارا از اینکه یک دوست خوب پیدا کرده بود خیلی خوشحال بود و تو راه خونه همش داشت به دوست جدیدش بهار فکر میکرد سارا لبخندی روی لبش نقش بست و به این فکر کرد:
بعضی وقتا اگه میخوای دوست خوب پیدا کنی فقط کافیه در مورد علایق مشترکی که دارید باهم حرف بزنید.
اگر میخواهید تو کلاس کاراته با یه نفر دوست بشید چه بهتر که درمورد کاراته باهاش صحبت کنید یا مثلا اگر کلاس نقاشی میرید؛ تعریف کردن از نقاشی طرف مقابل یا یک سوال ساده مرتبط در مورد نقاشیش میتونه جرقه یه دوستی خیلی خوب باشه.
امیدوارم از این داستان لذت برده باشید و الان بتونید با اعتماد به نفس و مهربانی دوستی های خوبی ایجاد کنید.



